کودک عاشورایی در میان هلهله ها و طبل ها و فریادها تلاش کرد تا امت خفته را بیدار کند.
کوفیان که عمری با عدالت علی(ع) زیسته بودند و در پایان دوره خلافت کوتاه ایشان، مردم عراق از نان جو خوردن به نان گندم خوردن رو آورده بودند و هر یتیم و بینوا و اسیری از عدالت علوی سود برده و رنج بی عدالتی ها و ظلم ها را از خاطر برده بود، اکنون با شمشیر آخته در برابر فرزند عدالت خواه دیگر او به صف ایستاده بودند.
تا اجازه ندهند سنت جد و پدر خویش را اجرا کند، زیرا در مدت بیست ساله حکومت بنی امیه، لقمه های حرام بر سر سفره ایشان رفته و شکم هایشان از غذای انباشته شده و گوشت و خون و فکرشان آلوده به آن گشته بود.
از این رو، فریاد سرور جوانان اهل بهشت به گوششان نمی رسید و پرده ها بر گوش و چشم ایشان افتاده و دل هایشان زنگار گرفته بود. این پرده های ضخیم و زنگارها را تنها خون حسین می توانست به کناری بزند.
لذا وقتی خون حسین(ع) در دشت کربلا جاری شد، تازه گروهی از خواب برخاستند که چرا قدر لحظه حضور را ندانستند و در رکاب مصلح کل و سرور جوانان بهشت شمشیر نزدند؟
آن گاه که هیاهوهای جنگ و رجزخوانی ها خاموش شد و طبل ها از صدا افتاد، خون جاری بردشت را دیدند و خواری و ذلت خویش را به چشم آوردند.
البته تا مدتی، در گنگی و گیجی به سر بردند و سخنان تند و تیز زینب کبری(س) و هشدارهای امام علی بن الحسین(ع) نهیبی بود تا ایشان را به فکر فرو برد. بسیاری از شرم به گوشه ای خزیدند و به نکوهش خویش پرداختند.
هر چند که این مردم، اهل بصیرت نبودند و لایه های تو در توی فتنه را نشناختند، ولی نهیب برخی از خواص و اهل بصیرت، ایشان را به اندیشه فرو برد. این گونه است که اندک اندک برای شناخت خود و آن چه کرده بودند به کربلا رفتند و ناله و انابه کردند و از خدا خواستند تا توبه ایشان را بپذیرد.
برخی از خوبان در این مدت، زنگارهای دل خویش را زدودند و به عرفان و معرفتی دست یافتند و برای جبران گناه و خطای خویش در اوج فتنه ها، پیمان خون بستند تا در راستای اهداف حرکت حسینی قیام کنند. این گونه شد که حرکت امام حسین(ع) و خونش به بار نشست و بسیاری را بیدار کرد و در طول تاریخ بشریت قیام های بسیاری را موجب شد.